(علیه السلام) بر کشتی سوار شده و در زمین سیر می کرد ، به زمین کربلا رسید، زمین کربلا کشتی او را نگه داشت.
حضرت نوح از خطر غرق شدن ترسان شد و گفت: پروردگارا من همه دنیا را گردش کردم ، در هیچ جا مانند این جا خو فناک نشدم . جبرئیل نازل شد و گفت:این جا موضعی است که سبط خاتم انبیا کشته خواهد شد.
حضرت نوح گفت: قاتل او کیست؟ جبرئیل گفت:قاتل او کسی است که اهل هفت آسمان و زمین او را لعنت می کنند.[3]
همین که گذر حضرت ابراهیم (علیه السلام) به سر زمین کربلا افتاد اسبش برو در آمد . آن حضرت از بالای اسب به زمین افتاد ، سرش شکست و خون جاری شد. حضرت زبان به استغفار گشود و گفت: پروردگارا، آیا از من گناهی صادر شده است؟ جبرئیل نازل شد و گفت : گناهی از تو سر نزده ، بلکه پسر خاتم انبیا در این مکان شهید خواهد شد و خون تو به موافقت خون او جاری گردد. حضرت ابراهیم گفت: قاتل چه کسی خواهد بود؟ جبرئیل گفت : آن کسی که اهل آسمان ها و زمین او را لعنت خواهند کرد.[4]
ای ابن عباس، آیا این سرزمین را می شناسی؟ گفتم: نه. فرمود: اگر مثل من آن را می شناختی تا گریه نمی کردی از آن عبور نمی کردی. آن گاه چنان گریه کرد که اشکش بر سینه اش جاری شد و چنین مرثیه سرایی
می کرد و می گفت: آه آه! آل ابوسفیان را با من چه کار؟ آل حرب را با من چه کار؟ای ابا عبدالله شکیبا باش که پدرت از این مردم همان ببیند که تو ببینی باز آن حضرت مطالبی فرمود و گریه کرد.[5]
[1] .سوره مبارکه بقره،آیه 37
[2] . بحارلانوار، ج 44، ص 223.
[3] . همان ، ص 243
[4] .بحار الانوار ، ج 44، ص 223)
[5] . نفس المهموم، ترجمه آیت الله کمره ای، ص 72
صفحات: 1· 2