منصور از هزینه ی تحصیلش مبلغی را برای خانواده های مستمند کنار می گذاشت و بعد از شهادتش چند نفری به برادر بزرگترش ابراهیم مراجعه می کنند که ما به برادر تو بدهکاریم روز آخر خطاب به برادرش می گوید :«خیالم راحت شد الحمد لله فلانی که برایش کنتور برده بودم برق شان وصل شد منصور واقعا لیاقت شهادت را داشت»
اکثر اوقات با خواهر و همسر او به مسجد می رفتند در همان ماه رمضانی که شهید شد می گفت: «آبجی جان برخی شب ها هم نان خالی بخوریم مثل آنهایی که چیزی برای خوردن ندارند» دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت از چهارم ابتدایی نماز خواندن و روزه گرفتن را شروع کرده بود با متانت و متواضع بود و با یک ضبط دنبال آقای عبد دوست بود و صدای او را ضبط می کرد به روحانیت احترام می گذاشت و علاقه ی خاصی به امام (ره) داشت .
از زمان اولین جوشش انقلاب، حضور منصور مطرح بود در دومین راهپیمایی در شهر منصور به شهادت رسید تیر به زیر گلوی منصور اصابت کرده بود قسمت اعظم بدنش سرد بود ولی او به روی خود نمی آورد خواهر و پدر و مادرش که به ملاقات او رفته بودند به تنکابن بر می گردند که در ساعت 3 نیمه شب منصور به شهادت رسد نمی توان باور کرد که تیر از پشت سرمنصور بیرون رفته بود و او با این همه درد آن قدر راحت بگوید ناراحت نباشید .
بعد از شهادت منصور در وسایلش جعبه کبریتی پیدا می کنند که برروی یک طرف آن یک شعله روشن کبریت است . منصور زیر آن نوشته بود: این شعله مانند جرقه انقلاب است. و در برخی از دفترهایش برخی از واژه ها را نوشته بود: نفرت، فرصت، وسواس، صمیمیت، روزه، نماز، ستم، جرائم، خوابیدن، کار بد، امید… .
او با نوشتن این کلمات به توصیف آنها پرداخته و سعی کرده است آنهایی را که جزء ویژگی های یک انسان خوب هستند را در وجود خود پرورش داده و نکات منفی را با دلایل و برهان از وجود و عقل ودیده خود دور سازد.
باشد که راه همه شهدا پررهرو بوده و بتوانیم در مسیر جاده هدایت با داشتن الگوهایی خوب همچون شهدا به کمال و سعادت دست یابیم. انشاءا…
صفحات: 1· 2